شاهنامه خوانی در منزل و هنر کودکان
شاهنامه دنیایی از هنر و خلاقیت برای کودکان
شما اگر این مقاله را با دقت بخوانید مطمنا میتوانید به اندازه کافی در این ایام تعطیل با بچه های در منزل کار هنری و خلاقیت های جالب و صد البته آموزنده و هدفمند انجام دهید. این مقاله آموزشی یک راهنمایی جالب برای شماست که در منزل با بچه ها میخواهید هدفمند کار کنید و در نهایت بچه ها به نتیچه لازم برسند . شاهنامه خوانی در منزل و هنر کودکان موضوع کلی این مقاله است
که من ضمن بیان ساختار این آموزش به خلاقیت های هنری و کارهای خاص هنری برای شما خواهم پرداخت. شما بعد از خواندن این مقاله به موارد زیر خواهید رسید.
۱– آشنایی بچه ها با شاهنامه و شاهنامه خوانی
۲- آشنایی بچه ها با هفت خوان رستم
۳- اجرای پرده خوانی توسط والدین و بچه ها
۴- نقاشی با موضوع شاهنامه و هفت خوان رستم
۵- کاردستی با محوریت شاهنامه خوانی
۶ – اجرای نمایش خلاق به صورت خانوادگی
۷- اجرای نمایش با عروسکهای کاغذی
با این مواردی که بیان کردم می بیند که شاهنامه و هنر کودکان می تواند به صورت پروژه ای و در چند روز انجام شود و مطمنا بچه ها از شنیدن داستان هفت خوان رستم لذت می برند و اینکه شما به عنوان ولی کودکان با آنها در اجرای نمایش و نمایش خلاق همراهی میکنید شاد خواهند شد. و در نهایت کارهای هنری زیادی را نیز انجام میدهند و دهها نتیجه مثبت برای آنها به دست می آید. ولی برای اینکه کار به نتیجه خوبی برسد یک سری مقدمات لازم است که انجام دهید .
الف : شما باید درباره شاهنامه و فردوسی متناسب با سن بچه ها توضیحاتی را بدهید یعنی رستم چه کسی بود پدر و مادرش و اینکه در این هفت خوان رستم به دنبال چه چیزی میگشت که با گشتن در اینترنت مطمنا جواب این موارد را به دست خواهید آورد. ولی همین قدر اینجا اشاره کنم که رستم برای نجات جان کاووس شاه که در چنگال دیو سفید زندانی بود به طرف مازندران حرکت میکند و…
ب : برای هر رشته هنری که میخواهید با بچه ها کار کنید باید یک سری پیش نیاز آماده کنید مثلا برای نقاشی بچه ها باید تصوری از رستم و دیو … داشته باشند یا اینکه برای کاردستی آنها بدانند که چه چیزی درست کنند و یا برای نمایش عروسکی و زنده و…
ج : لوازم هنری برای این کار آماده کنید مانند مدادرنگی – آبرنگ – مدادشمعی – مقوا و کاغذ رنگی – قیچی و چسب و… در ادامه از شما میخواهم هفت خوان را با دقت بخوانید و برای بعد برای هر روز یک کار خلاقانه را با بچه ها انجام دهید توجه کنید حتما هفت خوان را کامل برای بچه ها بیان کنید (اگر توانستید حتما به صورت پرده خوانی انجام دهید ) و بعد هر روز از بچه ها بخواهید یک کار هنری را انجام دهند و در ابتدای هر کار مروری به هفت خوان هم داشته باشید .و از بچه ها بخواهید در بیان داستان به شما کمک کنند .
در پایان هر خوان رشته های هنری که میتوانید با بچه ها کار کنیدذکر میشود
شاهنامه و هنر کودکان
خوان اول :
جنگ رخش با شیر
رستم از پیش زال حرکت کرد و شبانه روز در حرکت بود. طوری که راه دو روز را در یک روز طی کرد پس به فکر افتادغذایی تهیه کند پس به دشتی پراز گورخر رسید و رخش را تازاند و با کمند گورخری شکار کرد و بریانش نمود و خورد . افسار و زین از روی رخش برداشت تا در دشت بچرد و خود به خواب رفت . در آن دشت شیری آشیانه داشت چون به سوی آشیانه اش آمد در آنجا کسی را دید خوابیده است و اسبی در اطرافش می چرد با خود گفت : اول باید اسب را از بین ببرم تا به سوار دست یابم .
پس به سوی رخش تازید اما رخش با دو دست بر سرش کوبید ودندانهایش را به پشتش فرو برد و او را کشت وقتی رستم بیدار شد و جسد شیر را دید به رخش گفت : چه کسی به تو گفت باشیر بجنگی ؟ اگر تو کشته می شدی من با این ببر بیان (پوشش زره مانند) و این مغفر(کلاه آهنی ) چگونه به مازندران می رفتم؟ چرا نزد من نیامدی و بیدارم نکردی؟ اگر مرا بیدار میکردی بهتر بود . این را گفت و خوابید پس وقتی خورشید سر زد رستم تن رخش را شست و زین به روی آن نهاد و به سوی خوان دوم رفت.
نقاشی : اسب و شیر یا رستم و اسب و شیر
کاردستی : ماسک شیر و ماسک رستم
نمایش خلاق : اجرای خوان اول توسط پدر و مادر و کودک
**************************************************************
خوان دوم :
یافتن چشمه آب
رستم به راه خودش ادامه داد باید به خوان دوم میرسید همینطور که به رفتن ادامه می داد از گرمای شدید هوا تشنه شد و آبی نمی یافت از شدت تشنگی رمقی برای او نمانده بود سر به آسمان فرو برد و از خدا کمک خواست . در همان زمان میشی در برابرش ظاهر شد پیش خود گفت : این میش از کجا آب میخورد باید حتما چشمه ای در این نزدیک باشد .
پس به دنبال او روان شد و به چشمه آبی رسید و سیراب شد و تنش را شست و بعد گورخری شکار کرد و خورد.
پس قبل از خواب به رخش گفت که با کسی درگیر نشود و اگر خبری شد او را از خواب بیدار کند.
نقاشی: رستم چشمه آب میش و اسب رستم
کاردستی : حیوانات مقوایی ساخت میش (بز)
نمایش عروسکهای مقوایی : اجرای حان دوم به صورت گروهی
*********************************************************
شاهنامه و هنر کودکان
خوان سوم
نبرد رستم با اژدها
رستم در خواب بود که ناگاه در دشت اژدهایی ظاهر شد که از سر تا پایش حدود هشتاد متر بود وقتی آمد و رستم را خفته و اسب را هم در حال چرا دید پیش خود گفت : چه کسی جرات کرد اینجا بخوابد ؟ حتی دیوان و پیلان و شیران هم از اینجا نمی گذرند پس به سوی رخش حمله برد . رخش اول به سوی رستم رفت و او را بیدار کرد ولی اژدها در دم ناپدید شد.
رستم عصبانی شد که چرا بیخود مرا بیدار کردی؟ دوباره خوابید . باز اژدها بیرون آمد و رخش دوباره به نزد رستم رفت و سروصدا راه انداخت و او را بیدار کرد . اما اژدها دوباره ناپدید شد . رستم به رخش گفت : اگر دوباره بیخود بیدارم کنی سرت را می برم و پیاده به مازندران می روم. اژدها سومین بار پدیدار شد اما رخش جرات نمی کرد به سوی رستم برود ولی بالاخره دوباره به صدا درآمد .
وقتی رستم بیدار شد آشفته بود اما خداوند نگذاشت اژدها دوباره پنهان شود و رستم او را دید و تیغ کشید و به اژدها گفت: نامت را بگو که دیگر در جهان نخواهی بود .
اژدها گفت : از چنگ من کسی جان سالم به در نبرده است . نام تو چیست؟ که مادرت باید برایت گریه کند .
چنین داد پاسخ که من رستمم
ز دستان سامم هم از نیرمم
به تنها یکی کینه ور لشکرم
به رخش دلاور زمین بسپرم
سپس با اژدها درآویخت. رخش که زور تن اژدها را می دید جلو آمد و پوست اژدها را با دندان کند طوری که رستم متعجب شد . رستم با تیغ سر اژدها را برید و زمین پر از خون شد و چشمه ای از خون او بوجود آمد . رستم نام خداوند بر زبان آورد و گفت : تو به من زور و دانش و فر و عظمت دادی و سپاس گذارد سپس به سوی آب رفت و سروتن شست .
نقاشی : نبرد اژدها با رستم
نمایش خلاق به صورت خانوادگی بیان کلمات و تمرین فن بیان
*************************************************
خوان چهارم :
کشتن رستم زن جادوگر را
رستم به سفرش ادامه داد به جایی رسید پراز درخت و گیاه و آب روان . چشمه ای دید و در کنارش جامی پراز نوشیدنی و غذا و نان یافت و متعجب شد . با تعجب اطراف را نگریست آن سو تر جادوگری از پشت صخره ها داشت رستم را نگاه میکرد زن جادوگر وقتی رستم را دید خود را به شکل زیبایی درآورد . در کنار چشمه طنبوری بود . رستم آن را گرفت و می خواند که من آواره ای هستم که شادی از من گرفته شده است و من گرفتار جنگ شده ام .
پس جادوگر با رویی زیبا نزد او رفت و رستم از دیدن او شاد شد اما تا رستم نام خدا بر زبان آورد جادوگر چهره زشت خود را یافت و رستم با خم کمندش سر جادوگر را به بند آورد و او را با خنجر به دو نیم کرد .
نقاشی : جادورگر زشت رستم
کاردستی : ساخت ماسک و کلاه جادوگر
نمایش زنده به صورت دسته جمعی
****************************************************
خوان پنجم :
گرفتاری اولاد به دست رستم
رستم به راهش ادامه داد تا به جایی رسید که روشنایی آنجا نبود گویی خورشید را به بند کرده اند از آنجا به سوی روشنایی رفت و جهانی سرسبز با آبهای روان دید . از رخش پایین آمد و ببر بیان را درآورد و شست و افسار رخش را برداشت تا بچرد . وقتی خود و ببر خشک شد آن را پوشید و خوابید .
دشتبان وقتی رستم و رخش را در کشتزارش مشاهده کرد با چوب به پای رستم زد و گفت : چرا اسبت را در این دشت چرا می دهی و کشت مرا پامال می کنی؟
رستم گوشهای او را گرفت و از ته کند . دشتبان به نزد پهلوان دلیر و جوانی به نام اولاد رفت و به او شکایت برد. اولاد با نامداران خنجردارش به سوی رستم رفت وپرسید: نام تو چیست ؟ چرا گوش این دشتبان را کندی؟ چرا اسبت را در کشتزار او چراندی؟ الان جهان را پیش چشمت سیاه می کنم . رستم گفت : اگر نام من به گوشت برسد در دم جان می دهی . پس چون شیر به میان لشکر اولاد رفت و همه را قلع و قمع کرد و سپس به سوی اولاد رفت و او را به کمند کشید و گفت : اگر راستش را بگویی و کمکم کنی با تو کاری ندارم .
جای دیو سپید و پولاد غندی و بید و جایی که کاووس شاه زندانی است را به من نشان بده تا من شاه مازندران را کنار زده و تو را سر کار بیاورم . اولاد گفت : خشمت را کنار بگذار تا جوابت را بدهم . صد فرسنگ تا زندان کاووس و از آنجا تا خانه دیو سپید نیز صد فرسنگ راه است که راهی دشوار است میان کوهی هولناک که پرنده پر نمی زند و دوازده هزار دیو جنگی در آنجا هستند.
آنجا دیو بزرگی را می بینی بعد از آن سنگلاخی است که آهو هم از آن نمی گذرد و بعد رود آب که پهنای آن از دو فرسنگ هم بیشتر است و کنارنگ دیو نگهبان اوست و نره دیوان هم گوش به فرمانش هستند بعد از بزگوش تا نرم پای سیصد فرسنگی خانه دیوان است. از بزگوش تا مازندران راه بسیار بدی است و بعد لشکری مجهز به انواع سلاحهاست و هزارودویست فیل جنگی و تو به تنهایی از پس آنها برنمی آیی .
رستم خندید و گفت : اگر با منی همراهم بیا و ببین که من یکنفره چه بلایی سرشان می آورم . حالا زندان کاووس را نشانم بده . پس بر رخش نشست و اولاد نیز از پسش دوان بود تا به کوه اسپروز رسیدند . در مازندران آتش روشن بود . رستم گفت : آنجا کجاست؟ اولاد پاسخ داد : آنجا مازندران است که دو بهره از شب بیشتر در آنجا نمی خوابند .رستم خوابید و وقتی خورشید سر زد برخاست و اولاد را به درخت بست و به راه افتاد .
نقاشی : رستم و اولاد
نمایش عروسکی کاغذی
***********************************************
خوان ششم :
جنگ رستم با ارژنگ دیو
رستم کلاه آهنی بر سر و ببر بیان بر تن کرد و به سوی ارژنگ دیو رفت و در میان لشکر دیو نعره زد . ارژنگ دیو بیرون آمد و وقتی رستم او را دید با اسب به سوی او تاخت و سر و گوشش را گرفت و سرش را از تن جدا کرد و به سوی دیوان انداخت . آنها ترسیدند و قصد فرار کردند . رستم شمشیر کشید و آنها را کشت و دوباره به کوه اسپروز برگشت و بند اولاد را باز کرد و دمی استراحت نمود و سپس از اولاد خواست تا جای کاووس شاه را نشانش دهد .
وقتی به شهر رسیدند رخش فریاد برآورد و کاووس صدایش را شنید و به ایرانیان گفت : روزگار سختی سرآمد . این صدای رخش است .
رستم نزد کاووس رسید . همه پهلوانان از طوس و گودرز و گیو و گستهم و شیدوس و بهرام دورش را گرفتند و شاد شدند . کاووس او را در آغوش کشید و از احوال زال پرسید و به او گفت : باید رخش را پنهان کرد زیرا وقتی به دیو سپید خبر برسد که ارژنگ دیو کشته شده با نره دیوان به اینجا می آید و بعد همه زحمتهایت بی ثمر می شود . تو الان به سوی خانه دیو برو تا به امید خدا سر او به خاک آوری
باید از هفت کوه بگذری که دیوان در سرتاسر آن هستند بعد غار هولناکی می بینی که دور آن پراز نره دیوان جنگی است و در غار دیو سپید است . اگر بتوانی او را بکشی باید خون دل و جگر دیو سپید را بیاوری چون پزشک فرزانه ای گفته است که اگر خون دل او را به چشم بمالیم چشمان ما بینا می شود .
نقاشی : نبرد ارژنگ دیو با رستم
نمایش زنده به صورت خانوادگی
*********************************************
خوان هفتم :
کشتن دیو سپید
رستم با اولاد به راه افتاد وقتی به هفتکوه رسید و نزدیک غار شد و در اطراف لشکر دیوان را دید به اولاد گفت : هرچه از تو پرسیدم درست پاسخ دادی اگر این سؤالم را هم درست جواب دهی تو را خوشبخت می کنم پس راه را به من نشان بده و از رازهای آن مرا با خبر کن . اولاد گفت : وقتی آفتاب گرم شود دیو به خواب می رود پس باید صبر کنی تا بتوانی پیروز شوی . دیگر از دیوان اثری نمی بینی به جز تعدادی جادوگر که پاس می دهند .
پس رستم صبر کرد و دست و پای اولاد را بست و در زمان معین به میان سپاه رفت و سر همه را با خنجر زد و از آنجا به سوی دیو سپید رفت . غاری تیره چون دوزخ دید وقتی چشمش به تاریکی عادت کرد دیو سپید را دید که چون کوهی خوابیده بود . رویش چون شبه و مویش مانند شیر بود .
رستم در کشتنش عجله نکرد و غرید و دیو را بیدار کرد . دیو سنگ آسیاب را برداشت و به طرف رستم رفت . رستم با تیغ یک دست ویک پای دیو را برید و با او گلاویز شد . زمین پر از خون شده بود . رستم با خود گفت : اگر من امروز زنده بمانم همیشه جاودان خواهم بود . دیو سپید با خود گفت : از جانم ناامیدم اگر از چنگ این اژدها رها شوم نمی گذارم کسی مرا ببیند .
سرانجام به نیروی یزدان تهمتن چنگ زد و دیو را از گردن بلند کرد و بر زمین کوفت و او مرد پس خنجر را فرو برد و جگرش را بیرون آورد . دیوانی که آنجا بودند همگی فرار کردند .
رستم سروتن شست و به نیایش پروردگار پرداخت سپس بند اولاد باز کرد و جگر را به اولاد سپرد و به سوی کاووس حرکت کردند . اولاد گفت : در مازندران کسی نیست که همتای تو باشد . تو سزاوار تاج و تخت هستی . شایسته است که به قولت عمل کنی .
رستم گفت : من مازندران را به تو خواهم سپرد ولی باید ابتدا شاه مازندران را گرفت و در چاه انداخت و بعد دیوان دیگر را نابود کرد سپس اگر زنده بمانم به قولم عمل می کنم. کاووس باخبر شد رستم بازگشته است پس شاد شد و بر او آفرین گفت .
نقاشی نبرد رستم با دیو سفید
کاردستی ماسک دیو سفید
نمایش رنده به صورت خانوادگی
**********************************************
همانطور که ملاحضه میکنید شاهنامه و هنر کودکان میتواند بهانه ای خوبی برای بازی نمایش – نقاشی – کاردستی و دهها آموزش و مهارت برای کودکان شما باشد در نظر داشته باشید که اجرای شما برای بچه ها به گونه ای باشد که بچه ها جذب برنامه شما شوند تا به شاهنامه بیشتر گرایش پیدا کنند . توجه کنید لینک های آبی آموزشهایی است که به این درس کمک میند و شما اگر اطلاعی از آن مورد نداشتید حتما به لینک آبی مراجعه کنید
سلام وقت بخیر بسیار عااالی بود مثل همیشه
۱۷۰
سلام چقدر جذاب و عالی بود واقعا ممنونم
۱۶۷
با سلام بسیار عالی بود
من هم فرزندم در پایه اول تحصیل می کند و خانهای شاهنامه رو کار میکنه. هر خان با تعدادی از ابیات.
۱۶۸
عالی بود استاد چقدر خوبه حتما انجام میدم.
۱۴۹
سلام
بسیار عالی بود .ممنون بابت این همه ایده ناب🙏
۱۶۲
عالی
۱۶۰
باسلام
بسیار جالب، جای کار زیادی داره موضوع شاهنامه
۱۴۸